سیاوش کسرایی
سیاوش کسرایی
از صدایی گنگ
خواب شیرینم پرید از سر
باز زندان بود و خاموشی
و صدای گامهای پاسبانان بر فراز بام
و تکاپوهای نامعلوم این همحجرۀ من مرد دیوانه
در میان روزن پر میله و مهتاب
پیشتر رفتم
با اشارات سرانگشتش
ماه را میخواند و با من زیر لب میگفت:
گوش کن
من کلیدی از فلز روشن مهتاب خواهم ساخت
و تمام قفلها را باز خواهم کرد
ماه پنهان گشت و او را من به جایش بازگرداندم
پیرمرد پاکدل غرغرکنان خوابید
و مرا بگذاشت با خار خیال خویش
زودتر ای کاش
ماه را میخواند
دیرتر ای کاش برمیخاستم از خواب
سیاوش کسرایی