سرودهای رومی (یونانی)
یانیس ریتسوس
مترجم: حسن کیانپور
بیهیچ تردیدی به سوی سپیده رکاب زدند
با نفرتی که مردان گرسنه راست
– در چشمهایشان که پلکی نمیزد، ستارهای یخزده بود -
و بر شانۀ تابستان زخمی را بردند
از اینجا گذشتند، پیچیده در پرچمها
کینه زیر دندانشان چون بادامی کال فشرده میشد
کفشهاشان پر از سنگریزههای ماه
و گَردِ زغال شب نشسته بر سر و روشان
درخت به درخت، سنگ به سنگ جهان را در نوردیدند
و بر بالشی از خار خفتند
تا رود زندگی را با دستهای خشکشان، بستری بشکافند.
در هر قدمی که برمیداشتند سهمی از آسمان را نصیب خود میکردند
تا به دیگران ببخشند
در نوبتهای نگهبانی چونان درخت خشک میایستادند
و چون در میدان به رقص میآمدند پشت بام خانهها میلرزید و ظرفهای بلور بر تاقچهها صدا میکرد
آه
آن هنگام که بر زمین نشسته بودند
و جام ماه بر زانو، شام میخوردند
آن کدام ترانه بود که چکاد کوهها را به لرزه درآورد
در آن هنگام که با کنارۀ قلبهاشان
«آه» را له میکردند
همانگونه که شپشی را میان دو ناخن زمخت خویش
*
آن درختها زیر آسمان تنگ، آرام نمیگیرند
آن سنگها زیر قدمهای غریبه آرام نمیگیرند
آن چهرهها آرام نمیگیرند جز درآفتاب
آن قلبها آرام نمیگیرند جز در کنار حق
بیرحم چون سکوت، این همان مکان است
که با سینۀ خویش سنگهای ملتهب را خرد میکند
در نور، درختچههای زیتون و انگور را میفشرد
به دندانهای خویش فشار میآورد: آب نیست. نور محض است.
راه در نور و سایۀ دیوارهای آهنین گم میشود.
درختها و رودها و صداها
زیر بارش آهک آفتاب، سنگ شدهاند.
ریشهها به سنگ میخورند.
ریسمانهای خاکآلود، چهارپایان و صخرهها لهله میزنند: آب نیست.
همگان تشنهاند و سالهاست که لقمۀ آسمان را میجوند.
به رغم رنجهای بیشمارشان.
چشمهایشان از بیخوابی سرخ است.
و شکافی عمیق میان دو ابرو دارند
چونان درخت سروی میان دو کوه
به هنگام غروب.
دستهاشان به تفنگها چسبیده است
تفنگ، قسمتی از دستشان شده است
و دستشان قسمتی از روحشان.
خشمشان بر لب
و رنجشان عمیقِ عمیق در چشم.
تو گویی ستارهای در دریاچۀ نمک.
چون بازو از هم میگشایند خورشید بر جهان آرام میگیرد
چون لب به خنده باز میکنند پرستوی کوچکی از میان ریشهای انبوه و درهمشان بال میگشاید
چون میخوابند از جیبهای خالیشان
دوازده ستاره فرو میریزد
و چون میجنگند زندگی از میان تپش پرچمها و طبلها سر برمیکشد.
سالهاست که گرسنه و تشنه میجنگند
در حالی که از زمین و دریا محاصرهاند.
خشکسالی مزارعشان را بلعید
و شوری، آبیارِ خانههاشان شد.
باد،
درها را درهم شکست
و اندک بوتههای قرنفل را
از ریشه کند.
مرگ از سوراخ نیمتنههاشان آمد و شد دارد
و زبانشان چون علقم تلخ است.
در نوبت نگهبانی
سیگارشان سرگین خشک و شب است.
و دریای طوفانی را زیر نظر دارند
آنجا که بادبان درهمشکستۀ ماه غرق میشود
نان تمام شد و گلولههایشان نیز
و آنها اینک… توپها را فقط با قلبهاشان پر میکنند.
سالهای طولانی است که از زمین و دریا محاصرهاند
گرسنه، کشته میشوند اما هیچیک از آنان نمیمیرد
در نوبت نگهبانی، چشمهاشان میدرخشد
چون پرچمی بزرگ، چون آتشی انبوه و سرخ
و هر بامداد هزاران کبوتر از میان دستهایشان
به سوی چهار دروازۀ افق
پرواز میکند.
آلبوم سرودهای یونانی (Romiossini)
میکیس تئودوراکیس