پیامبر

پیامبر

صحنه‌ای از انیمیشن پیامبر
کارگردان‌ها: راجر آلرز، گئتان بریزی و پل بریزی
لینک IMDB

The Prophet
Directors: Roger Allers, Gaëtan Brizzi & Paul Brizzi
2014
جبران خلیل جبران
بخشی از کتاب پیامبر

آزادی

جبران خلیل جبران
مترجم: نجف دریابندری

آنگاه مرد سخن‌وری گفت با ما از آزادی سخن بگو.
و او پاسخ داد:
در دروازهٔ شهر و در کنار آتش اجاق‌تان دیده‌ام که خود را به خاک می‌اندازید و آزادی خود را می‌پرستید.
همچنان که بردگان در برابر فرمانروا خم می‌شوند و او را ستایش می‌کنند، با آن که بر دستِ او کشته می‌شوند.
آری، در باغ معبد و در سایهٔ برج دیده‌ام که آزاد‌ترین کسان در میان شما آزادی خود را مانند یوغی به گردن و مانند دست‌بندی به دست دارند.
و از دلم خون می‌ریزد، زیرا که شما فقط آنگاه می‌توانید آزاد باشید که حتی آرزو کردن آزادی را هم بندی بر دست و پای خود ببینید، و هنگامی که دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سخن نگویید.
شما آنگاه به راستی آزادید که گرچه روز‌هاتان فارغ از نگرانی و شب‌هاتان عاری از اندوه نباشند، چون این چیز‌ها زندگی را بر شما تنگ کنند، از میان آن‌ها برهنه و وارسته فرا‌تر بروید.
اما چگونه باید از روز‌ها و شب‌های خود فرا‌تر بروید، مگر با شکستن زنجیری که در بامداد هشیاری خود بر گرد ساعت نیمروز خود بسته‌اید؟
به راستی، آن چیزی که شما نامش را آزادی گذاشته‌اید سنگین‌ترین این زنجیرهاست، اگر چه حلقه‌های آن در آفتاب بدرخشند و چشم‌تان را خیره کنند.
مگر آن چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید پاره‌های وجود شما نیستند؟
اگر قانون ستم‌گرانه‌ای‌ست که می‌خواهید از میانش بردارید، آن قانون را به دست خود بر پیشانی نوشته‌اید.
این نوشته با سوزاندن کتاب‌های قانون پاک نمی‌شود، یا با شستن پیشانی داوران‌تان، اگر چه دریا را بر سر آن‌ها بریزید.
و گر فرمانروای خودکامه‌ایست که می‌خواهید از تخت سرنگونش کنید، نخست آن تختی را که در درون شما دارد از میان ببرید.
زیرا چگونه خودکامه‌ای می‌تواند بر آزادگان و سرفرازان فرمان براند، مگر با خودکامگی سرشته در آزادی آن‌ها و با سرافکندگی همراه با سرفرازی آن‌ها؟
وگر خواهشی‌ست که می‌خواهید از خود دور کنید، آن خواهش را خود برگزیده‌اید، کسی برگردن شما نگذاشته است.
وگر ترسی‌ست که می‌خواهید از دل برانید، جای آن ترس در دل شماست، نه در دست کسی که از او می‌ترسید.
به راستی در درون شماست که همهٔ چیز‌ها مدام دست به گردن یکدیگر دارند و پیش می‌روند، آنچه او را می‌خواهید و آنچه از او می‌ترسید، آنچه شما را از خود می‌راند و آنچه شما را به خود می‌کشد، آنچه در پی‌اش می‌گردید و آنچه از او می‌گریزید.
این چیز‌ها در درون شما در گردش‌اند، مانند روشنی‌ها و سایه‌ها که به هم پیوسته‌اند.
و هنگامی که سایه‌ای محو می‌شود و دیگر نیست، آن روشنی که بر جای می‌ماند سایهٔ روشنی دیگری‌ست.
و بر این‌سان آزادی شما هنگامی که زنجیرِ خود را از دست می‌نهد، باز خود زنجیرِ آزادی بزرگ‌تری می‌گردد.