محمدعلی سپانلو
محمدعلی سپانلو
«مزاحم»
این درخت
در میان چارراه
از کجا دمیده
راه را بریده است
با اجازۀ کدام مرکز درختها؟
زلفهاش
با بهار میخورَد تکان
دود حمل و نقل
در مشام او
سرفه میکند
یا سلام؟
با سرِ پریش
زیر فکرهای سبز
«قیس عامری»ست
محو قلههای برفگیر
پلک میزند
در ته نگاه او
خواب لیلی و کویر.
با سواره و پیاده حرف میزند
به تمام عابران سلام میدهد
بیجواب میدوند رنگها
بیخیال میروند بادها
در نگاه دختر جوان
مزاحم است یا گدا؟
شعری از مهندسان شهرساز:
«ای جمال بیحساب، روی نقشه نیستی
ذهن شهردار خسته شد
تجمل مزاحمی
چارراه کج
ای شکوفۀ خطوط منحنی…»
سبز
با عمامۀ بزرگ
کلۀ بزرگ
پای لخت قهوهای
نارون سلام میکند.
محمدعلی سپانلو