شاندور پتوفی
شاندور پتوفی
مهدی اخوان ثالث
«سگها و گرگها»
مهدی اخوان ثالث
فکر از شاندور پتوفی
به محمود تفضلی
(۱)
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشِ مثقال، مثقال
فرستد پوششِ فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبۀ بیروزنِ شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان توفانست امشب
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبۀ بیروزن شب
شب توفانیِ سرد زمستان
آواز سگها:
ـ «زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناکست
کِشد ـ مانندِ گرگان ـ باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باکست؟»
ـ «کنار مطبخ ارباب، آنجا
بر آن خاکارهّهای نرم خُفتن
چه لذتبخش و مطبوع است، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنُفتن»
ـ «وز آن تهماندههای سفره خوردن»
ـ «و گر آنهم نباشد، استخوانی»
ـ «چه عمر راحتی، دنیایِ خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی!»
ـ «ولی شّلاق! . . . این دیگر بلاییست . . .»
ـ «بلی، اما تحمل کرد باید
درستست این که الحق دردناکست
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد، چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت میشماریم . . .»
(۲)
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقفِ کلبۀ بیروزنِ شب،
شبِ توفانیِ سردِ زمستان
زمستانِ سیاهِ مرگْمَرکَب
آواز گرگها:
ـ «زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگینست
کشد ـ مانند سگها ـ باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کینست»
ـ «شب و کولاک رعبانگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی، سرمای پر سوز
حکومت میکند بر دشت و بر ما»
ـ «نه ما را گوشۀ گرمِ کُنامی
شکاف کوهساری، سر پناهی»
ـ «نه حتی جنگلی کوچک، که بتوان
در آن آسود، بیتشویش، گاهی»
ـ «دو دشمن در کمین ماست، دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون: سرما، درون: این آتش جوع
که بر ارکانِ ما افکنده پنجه»
ـ «و . . . اینک . . . سومین دشمن . . . که ناگاه
برون جست از کمین و حملهور گشت
. . . سلاح آتشین . . . بیرحم . . . بیرحم
. . . نه پای رفتن و نی جای برگشت . . .»
ـ «بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خونِ ما بیخانمانهاست
که این خون، خونِ گُرگانِ گُرسنهست
که این خون، خونِ فرزندانِ صحراست»
ـ «درین سرما، گرسنه، زخمخورده
دویم آسیمهسر بر برف، چون باد
ولیکن عزّتِ آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد»