مترجم: هوشنگ باختری

هاینریش هاینه

(۱۷۹۷-۱۸۵۶)
Heinrich Heine
چند شعر

هاینریش هاینه

آزادی، برهنه‌پای
فسرده و سرخورده از راه دراز
برمی‌داری گام از گام.

برو، باکت مباد!
روزی تو نیز پای‌پوشی خواهی داشت،
و کس چه می‌داند، شاید هم پشمین کلاهی.

آنگاه در سخت‌راه‌ها پروایی نخواهد بود تو را
از هر باد و توفان،
و مردمِ سر راه به پاس تو
کلاه از سر برخواهند گرفت،
و به خانه راهت خواهند داد.

لباس‌های فاخر مشکی و جوراب‌های ساق‌بلند،
سرآستین‌های اتوزده به سپیدی برف،
و زبان چرب و نرم و آغوش گرم،
می‌شود روزی که تندباد حادثه‌ها
این جامۀ ریا را بر تن شما بدرد…
از این همه دورویی به تنگ آمده‌ام،
از این همه تشریفات و تظاهر.

خواهم از دست همه سر به کوه و بیابان بزنم،
از بلندی‌ها بالا روم،
در آن دامنه‌ها که کلبه‌های روستایی ساده تعبیه شده،
جایی که هوا پاک و آزادست و نسیم خنک می‌وزد،
و صندوقچۀ سینه از آن منبسط می‌گردد.

خواهم از کوه‌ها بالا روم،
آنجا که درختان تناور کاج خیمه زده،
و دست در دست هم داده‌اند.

در آن دامنه‌ها که پرندگان چهچهه می‌زنند،
و جویباران زمزمه می‌کنند،
و طبیعت بی حضور آنان زندگی می‌کند.

بدرود، بدرود ای سالن‌های صیقل‌خورده،
و ای مردم مسخ شده، ای دنیای پوچی‌ها!
من از این صخره‌های سخت بالا خواهم رفت،
تا از آن اوج افلاک، به حضیض خاک
بر شما بنگرم و بخندم.

من
هرگز بر افتخارات شعری
چیزی نیفزوده‌ام،
و اگر هر آینه،
سروده‌هایم
مورد ستایش و سرزنش این و آن بوده،
این نیز برایم اهمیتی نداشته‌ست.
باری، می‌خواهم اما
بر روی تابوت من
شمشیری بگذارید،
زیرا که من در پیکار برای آزادی
سرباز خوبی بوده‌ام.

(این شعر بر سنگ مزار هاینه درج شده است)

 

هاینریش هاینه
هاینریش هاینه - ۱۸۲۹

دسته‌بندی مطالب | شکل اول

دسته‌بندی مطالب | شکل دوم