دونا دونا - جون بائز

دونا دونا

جون بائز

«Donna Donna»
Joan Baez

On a wagon bound for market

There’s a calf with a mournful eye.

High above him there’s a swallow

Winging swiftly through the sky.

How the winds are laughing

They laugh with all their might

Laugh and laugh the whole day through

And half the summer’s night.

Dona, dona, dona, dona,

Dona, dona, dona, done,

Dona, dona, dona, dona,

Dona, dona, dona, done.

«Stop complaining,» said the farmer,

“Who told you a calf to be?

Why don’t you have wings to fly with

Like the swallow so proud and free?”

How the winds are laughing…

Calves are easily bound and slaughtered

Never knowing the reason why.

But whoever treasures freedom,

Like the swallow has learned to fly.

«دونا دونا»
جون بائِز

بسته در ارابه‌ای برای بازار

گوساله‌ای است با چشمی اشکبار

پرستویی است بر فراز سرش در اوج آسمان،

که به تندی بال می‌زند و می‌پرد

بادهای وزان چطور می‌خندند؟

آری، آن‌ها با تمام وجودشان می‌خندند

می‌خندند و می‌خندند در تمام طول روز

و تا پاسی از شبِ تابستان

دونا، دونا، دونا، دونا

دونا، دونا، دونا، دون

کشاورز به گوساله گفت: «بس است دیگر، شکایت نکن»،

«که بهِ تو گفت که گوساله باشی؟»

«چرا بال نداری که پرواز کنی؟»

«مثل آن پرستو، آنچُنان مغرور و رها؟»

بادهای وزان چطور می‌خندند؟

آری، آن‌ها با تمام وجودشان می‌خندند

می‌خندند و می‌خندند در تمام طول روز

و تا پاسی از شبِ تابستان

دونا، دونا، دونا، دونا

دونا، دونا، دونا، دون

گوساله‌ها به سادگی بسته و سلاخی می‌شوند

و هیچ وقت دلیلش را نمی‌فهمند

اما هر کس ارزش آزادی را می‌فهمد

مثل پرستو یاد گرفته پرواز کند